سلام عزیز ...اینجا چقدر قشنگه ...این همه گل را کی کاشتی؟... خیلی قشنگ می نویسی.... می فهمم چه می گویی.... می فهمم ماهیان ندیده غیر آب پرسان پرسان ز هم که آب کجاست...
بوی سیب می داد آن روز زهرا....دخترک سپید پوش می لرزید....می لرزید...دستش را با نگرانی حوالی سینه اش به دنبال چیز کوچک بی قراری جستجوکنان کشیده بود و سرآسیمه دیده بود که هنوز هست ...که هنوز می لرزد...می لرزد..ناآرام وناموزون.... روبروی نگاه مهربان محمد روز آخر خوانده بود: ان زلزله ساعه شیئ عظیم... و لرزیده بود و این تکان خیلی چیزها را از او تکانده بود و او بوی سیب می داد آن روز... چیز کوچک بی قرار حواسش به چیزی نبود ... دلتنگ جایی نبود و بهت...بهت را هجی می کرد نا آرام و ناموزون... دلتنگ جایی نبود تنها جدایی از نگاه مهربان سبز محمد اما او خوانده بود برایش تری الناس سکری و ما هم بسکری و او مشتاق مستی بود ... کودکانه مشتاق مستی بود... او را تکانده بود و او سبک شده بود و همچنان می لرزید و او بوی سیب می داد ... و بوی سیب بود که به او جسارت زنده ماندن و قدم برداشتن به سوی سیبستان را داده بود... و او بوی سیب می داد آن روز.... دل محرم شده ام را چه کردی زهرا؟؟؟؟؟ .... دلتنگم....
وب لاگ زیبایی داری .
فکر کنم شما رو بشناسم - بازم به شما سر میزنم .
یک طرفدار
در وصف خدا زبان قاصر است . اما در کوتاه ترن کلام از او گفتی .
ببینم ....
تو که به وب لاگت امروز سر نمیزنی بگذریم .
یک طرفدار
سلام عزیز ...اینجا چقدر قشنگه ...این همه گل را کی کاشتی؟...
خیلی قشنگ می نویسی....
می فهمم چه می گویی....
می فهمم
ماهیان ندیده غیر آب
پرسان پرسان ز هم
که آب کجاست...
راستی رفیق به چه اسمی لینکتان کنم؟ شمعدونی خوبه یا شرط اول..؟
بوی سیب می داد آن روز زهرا....دخترک سپید پوش می لرزید....می لرزید...دستش را با نگرانی حوالی سینه اش به دنبال چیز کوچک بی قراری جستجوکنان کشیده بود و سرآسیمه دیده بود که هنوز هست ...که هنوز می لرزد...می لرزد..ناآرام وناموزون....
روبروی نگاه مهربان محمد روز آخر خوانده بود: ان زلزله ساعه شیئ عظیم... و لرزیده بود و این تکان خیلی چیزها را از او تکانده بود و او بوی سیب می داد آن روز...
چیز کوچک بی قرار حواسش به چیزی نبود ... دلتنگ جایی نبود و بهت...بهت را هجی می کرد نا آرام و ناموزون... دلتنگ جایی نبود تنها جدایی از نگاه مهربان سبز محمد اما او خوانده بود برایش تری الناس سکری و ما هم بسکری و او مشتاق مستی بود ... کودکانه مشتاق مستی بود...
او را تکانده بود و او سبک شده بود و همچنان می لرزید و او بوی سیب می داد ...
و بوی سیب بود که به او جسارت زنده ماندن و قدم برداشتن به سوی سیبستان را داده بود...
و او بوی سیب می داد آن روز....
دل محرم شده ام را چه کردی زهرا؟؟؟؟؟
....
دلتنگم....
شده ام پروانه
دور شمعی حیران
در برم یاری نیست
شده ام سر گردان
شمع خاموش شبم
بهر من نوری نیست
یار این بی کسی ام
تو بگو بهرم کیست
من چنان می لرزم
گو زمستان آمد
در بهارم اما
با خزان مهمانم
در سرم شعر و سرود
از غم تنهایی
می نویسد قلمم
از غم رسوایی
تا به کی چرخ فلک
دست خود را گیرد
ندهد انگشتی
تا نگینش بینم
به هوای یاری
در برش بنشینم