آن خانمی که کارمند خدا نشانی اش را داده بود پیدا می کنم ..بدون مقدمه می پرسم ....شما شهید مجید پازوکی را می شناسید ؟!! جایی که ما با هم دیالوگ بر قرار می کنیم ..."معراج شهدا ی اهواز"
...بدون اینکه من را بشناسه یا صمیمیت و آشنایی با هم از قبل داشته باشیم بغلم می کنه و
روی روسری ام اشک می ریزه ...با قطره قطره اشک اون باور می کنم که اتفاقی در راهه...
بهم می گه :
خوش به حالت فقط وقتی رفتی یاد من هم باش ...آخه من پارسال مسافر بودم ...
معنی حرف هایش را نمی فهمم... انگار او از چیزهایی باخبره که من بی خبرم ....
لابلای صحبت هاش اسمی از شهید پازوکی نبود!!!
....بهش گفتم پازوکی چی گفته ....
می گه :
اون برای همه آنهایی مثل تو یه یادداشت گذاشته ... پارسال برای من فرستادش ...
موقع برگشت توی دوکوهه ...دم حسینیه ....کنار حوض آبی ....روبروی بید مجنون ...
یه تابلو هست ...آن را حتما بخوان ...
این بار موقع برگشت بی تاب به همون ایستگاه اول بودم
دوکوهه ...
همون جایی که آوینی گفته مصداق دقیق عبارت
"شرف المکان بالمکین "
دوکوهه ...
یه صبح بهاری ...روبروی بید مجنون ...کنار حوض آبی حسینیه ...یه تابلو ...
"ما تنها با آنهایی کار داریم که رهرو راه عشقند
سلام مرا به تمام دوستانم برسانید ...
منتظر شمایم ...فکه ....17/7/80 "
اگر مسافر این راه نیستید
لااقل پارکابی باشید
اون خانم به من گفت ...
باید تا آخر پارکابی باشی ...
یعنی ...
سلام
ممنون از لینک
توی بعضی راه ها پا رکابی بودن هم خیلی هنر میخواد.
کاس درست و حشابی پا رکابی باشیم
سلام
اینجا خصوصی نداره؟؟؟
چرا؟؟؟
سلام
ماجرای سفرت بسیار جالب است
مشتاقانه منتظر بقیه سفرنامه ات هستم
سلام
منِ خراب را با شما چه قرار و چه عهد و پیمانیست...
خود نیز نمی دانم !؟
انگار که پای ثانیه ها لنگ میشود...
وقتی دلم برای کربلایت تنگ میشود...
سلام!
از اینکه به من سر زدید سپاسگزارم.
مطالب جالبی نوشتی.
تا بعد...
یا حق!
زهرا جان قلمت بی نهایت تاثیر گذار است..............
با این دل بی ریایت برای من حتما دعا کن..............
میبینم که بلاگاسکای شدی و رفت....
من به زودی برایت خواهم نوشت که گاهی فرقیست میان این شهدا با شهدای ذهن ما...
نگفتی این بردار پازوکی چه گفته بود برایت.... اگر گفتنی بود بدان که من منتظرم.... اگر هم ناگفتنی بود که دیگر ما باید خماری بکشیم.....
سلام. زیبا بود. همه نوشته هات زیبا بود. موفق باشی