خدای ذخیره های هفت !!!

 

هیچ وقت ۲۸ بهمن سال ۱۳۸۵ را فراموش نمی کم

روزی بارونی که با خودم کلنجار می رفتم

توی اتوبوس مسیر دانشگاه تمام نگاهم به بیرون بود

 اما تمام ذهنم کلید کرده بود روی یک موضوع

((فکر لباس سفید ))

وقتی به دانشکده اولین خبری که به گوشم رسید

ازدواج بهار بود

ـ باز هم فکر لباس سفید ـ خوشحالم کرد و 

 نشانه ای خوب تصویرش کردم

جسور شدم !

المیرا روسری سفید سفرش را پوشیده بود .

(مسافر سال قبل بود )

باز هم نشانه ای  دیگر

نظام نشانه ها فعال بود و داشت به من

سر خط می داد اما من ...

بالاخره دل را به دریا زدم و از بابا خواستم .

می دانستم توی اون شرایط سخت است اما نمی دانم

 چرا بابا قبول کرد .

برو ثبت نام کن اگه خدا بخواد ...

صدای گم گم قلبم را می شنیدم .

دستم را گذاشتم رو قلبم و گفتم :

آروم باش

هنوز که چیزی نشده فقط با با موافقه ...

مهم اینه که

 اصل کاری موافق باشه !

قرآن را باز کردم

 سوره طه  اومد  :

((...میعاد ماو شما روز زینت (روز عید )

 است ...رستگاری از آن کسی است که برتری خود

 را اثبات کند .))

 اصلا نگاه و دلم نمی خواست  که آیه های دیگه رو

 ببینم آنجا که می گه : ((آنها آیات ما را تکذیب

می کنند ...))

از آیه ها فقط معنی ظاهری شان را می فهمیدم  ...

پی تفسیر و تعبیر هم نرفتم  .

 با خودم گفتم  :

خدای تمام ذخیره های هفت !

مطمئنم که هوام رو داری

مطمئنم

مطمئن

هر اتفاقی بیفته خوبه

حتی...

جرات نمی کردم  که به غیر اتفاق خوب فکرکنم ...

***

پاورقی برای اونهایی که نمی دونن:

ذخیره هفت خدا ...نرگس (پشت هیچستان جایی است )

است ...

وقتی که با المیرا همسفر شد و رفت دلم رو عجیب

 بی تاب رفتن کرد .

وقتی باور کردم که هواپیماشون از زمین کنده

 شد باور کردم که جا موندم ...

باور کردم که ۲۱ سال که جا موندم و

توی هوانیستم ...

از پشت میله های بخش ورودی مسافران فرودگاه با

آنها خداحافظی کردم و دلم لرزید ...

اشک های داغ نرگس را فراموش نمی کنم و بی قراری

 المیرا .

 

افوض امری الی الله

ان الله بصیر بالعباد

 

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
عطیه 4 اسفند 1386 ساعت 01:53 http://mahramane

وبلاگتون آدم رو هوایی می کنه...
مخصوصا اگه آدم خودش سر به هوا باشه...

نیره 4 اسفند 1386 ساعت 07:40 http://hamghadam.blogfa.com/

سلام دوست عزیز لیتک شما اضافه شد...

این دوران ها به سراغ ما هم آمد.
یادش به خیر. حالتی داشتیم میان غم و شادی،یاس و امید، گریه و خنده، زمین و آسمان، جسم و جان، طغیان و تسلیم و ...

ورودی 84 4 اسفند 1386 ساعت 13:51 http://termetabestani.parsiblog.com

سلام! با پیشنهادتون موافقم. فقط یکی دوتا سؤال
1- چرا اینقدر قالبتون به هم ریخته؟!؟
2- بالاخره نفهمیدم شما مشرف شدید یا نه؟!؟

عقیق 4 اسفند 1386 ساعت 17:40 http://elahii.bloga.cim

آه از بهمن از 85 که بهار بود بجای زمستان...
من شب قبل قران را باز کردم سوره ی حج آمد......دیوانه شدم

نرگس 5 اسفند 1386 ساعت 10:48

.....
وخدای ذخیرههای هفت .... خدای ظهر ۱۹تیر...خدای مهربان محمد... وتو رفتی و او که دلش را بردی نه پشت میله ها که پشت یک شیشه..... با من بگو از عشق از نور از احرام....
با من بگو از عمق دلتنگی ای که تمامت را مشت می کند ....
آه دلتنگ توام جانا....پابند توام جانا....دردست توام جانا...گر تیرم وگر شستم...

سلام.با تNخیر ُ وبلاگتون به لینکدونی ام اضافه شد.
فقط یه خواهش! لطفا عنوان وبلاگ رو همون « عمره دانشجویی - ۲ واحد» بزنید. ممنون.

سلام
پیوند را اصلاح کردم رفیق
یا حق

هانی 8 مرداد 1387 ساعت 21:22

و تو یک دخیره هفت دیگر را فرامو ش کرده ای
صفیه
صفیه ی من ....
صفیه که گمنام است...که تقدسش همیشه گم نام است....
و عاشق ....
مگر نه اینکه گم نام است.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد