خوش به حال آنانی که هنوز طعم مهربانی را نچشیده اند

 

 

 

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست

 

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

 

                        یا حق

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
نرگس 22 اردیبهشت 1387 ساعت 09:27

آه زهرا...زهرا..زهرا.... دلم صبح نخستین مدینه می خواهد...شاید هزار بار برایت گفته ام اما ....
المیرا و من در بهت بودیم ... مثل دو نفر که مرده اند ...روی پاهایم خوابیده بود و اتوبوس ما را از کنار درختچه های نخل عبقور می داد تا مدینه ... خوابم نمی برد از ذوق این تصور که محمد پیاده اگم برداشته این صحرا را....
هفته ها بود نخوابیده بود از ذوق و شاید ترس دیدار و روز حرکت هم آنقدر تب و تاب داشت که جسمم خستهبود ...
المیرا اصرار می کرد که کمی تنها کمی سرم را روی پاهایش بگذارم....
انگار مدهوش بود ... لحظه ها را نمی فهمیدم و به دختر مقنعه آبی فکر می کردم که گفتهبود بگویم بجایش : ا ادخل یا رسول الله
پروانه های سفر نامه ام بی تاب بودند...
....
صدای بابایی : اینجا مدینه است....
...
....
....
..
..
...
المیرا و آسیهخوابیده بودند زیر ستون هایی که پر از الله بود و من گیج موج خلسه وار سرم را از روی دامان پیامبر برداشته بودم و به آرامش ناباورکردنی ام نگاه می کردم ...
...
و مگر نگاه سبز محمد چه داشت؟؟؟
و رحمه للعالمین نانم داد و از ایمانم نپرسید...
...
.و...
....
چقدر دلتنگم زهرا...

ورودی ۸۴ 24 اردیبهشت 1387 ساعت 23:11 http://termetabestani.parsiblog.com

سلام...خوبی؟!؟قالب جدید مبارک! من خودم این قالب رو خیلی دوسش دارم...

خیلی دلم هوای اونجا رو کرده.........

علی امینی 27 اردیبهشت 1387 ساعت 23:19

گل گفتید
فقط همین

قرار شبانه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 14:46 http://gh-sh.persianblog.ir/

هوائی مان می کنید.
آخر کجا بپرد دلی که بال و پرش از شرر قهر خدا سوخته (گریه)

هانی 2 خرداد 1387 ساعت 11:57

می گویی اسمت را نوشته ایم/می خواهند بروبچه های عمره رو ببرند اردو.می گویی هانی بیا
می گویم نمی توانم ..می گویی لوس نشو بیا دیگه
می گویم باشه یه کریش می کنم.....و با هم حرف می زنیم...مهم نیست از چه و از کجا حرف می زنیم .قطع می کنم و فراموش می کنم که هفته آینده با تو و دیگرانی که توی آن هوا نفس کشیده اند قراره یه صبح تا عصر یه دل سیر بگم بخندم بشنوم و یا شاید گریه کنم
گریه
قسم خوردم دیگه گریه نکنم
قسم خوردم دلم برا هیچ کی و هیچ جا تنگ نشه زهرا قسم خوردم همین طور که حواسمو پرت کردم پرت کنم تا دلم دوباره نلرزه...اینجا می آم من یادم رفته زهرا من اونجا رو یادم رفته....یادم نمی آد چی شد ...می دونی چه قدر ا اون هانی که سفید بود و پرستو دور شدم...می دونی چه قدر دیر شده ....می خوام بیام و ببینمتون
ما ماچند نفر با یه وجه اشتراکه بزرگ یه بهونه ی مقدس به هم وصلیم...سعی کردم نباشم ...سعی کردم مثل شما نباشم چون از اولش می دونستم که بین من و شما فرقه..من غافل فراموش کار لعنتی....من یادم نمی آد چیزی اما
م خوام بیام...
قسم خوردم گریه نکنم...قسم خوردم یادم نیاد که دلم تنگه کسی یا جاییه ...اما می یام...
یه وصله ناجور بین شما
شاید به جایی برنخوره...شاید هارمونی تون به هم بخوره اما زهرا
می یام
آخه با اینکه قسم خوردم دلم...
ولش کن من قسم خوردم....

نرگس 4 خرداد 1387 ساعت 09:57

نمی خواهم بروم همایش ...فهیمه مصمم تر می کند که نروم که من هم قول داده ام درست مثل پرستو...
و نمی دانم چه می شود که آن روز تنها توی کانونم و نمی دانم چه کسی می نویسد :
مریم سنگی
مریم پرنده
المیرا
آسیه
زهرا
سیما
فهیمه
پرستو...
...
پرستو را نوشته ام بی آنکه هماهنگ کنم..
...
همه را بی آنکه هماهنگ کنم نوشته است... نه من...
برمی گردم ... پرستو را خط می زنم و می نویسم هانیه سلامی راد
بعد صدای گریه می آید دوباره خط می زنم می نویسم پرستو...
همه چیز آرام است مثل شب های مسجدالحرام....
بی پرستو نمی شود...
....
قول داده ام آرام باشد بلوط سرگردان...
و او که مارا نوشته من نیستم که ساره سادات و زکیه را هم می نویسد...
...
...
من هم قول داده ام...
خدای محمد هنوز لبخند می زند...
او که بیرحم نیست...
شاید محمدش هم دلش تنگ شده است
کاش صفیه بود....

عقیق 13 خرداد 1387 ساعت 23:03 http://elahii.bloga.cim

سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست

یاس غریب 16 خرداد 1387 ساعت 18:21 http://gharibemadine.persianblog.ir

سلام.....
خیلی دل تنگه اون جاست....
خوش به حالتون.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد