همسفر با همسفرم

از سفر می آیم 

  

زودتر از آنچه فکرش را می کردم دعاهایم را اجابت می کند   

زودتر از آنکه دلتنگ شوم می طلبدم .  

 

زودتر آز آنکه دعای قنوت هایم تغییر کند فرامی خواندم .  

این بار تنها شرمنده ی مهربانی خدای محمدم و   

اصراری برای چیزی خواستن ندارم و تنها سپاسگزار هستم .  

هنوز دوسال تمام نشده که راهی سفرم می کند اما   

اینبار با همسر و همسفر زندگی ام .  

حال خوشی دارم   

 

تا روزهای قبل سفر حالت خاصی ندارم   

دنبال معجزه نیستم ولی تمام روحم کرخ شده و ناباورم .  

اما هنگامی که به سوی فرودگاه می رویم تا جز آخرین نفرها  

 بلیط و پاسپورت و مدارک را بگیریم   

چیزی مثل ارامشی دیوانه وار زیر پوستم وول می خورد  

 

 چیزی مثل رفتن به سوی جایی که تو مال آنجایی.  

حس غریبی است  

 

...  

سپاسگزار خدای محمد رحمت للعالمینم .