همراهم باشید ...

برای نرگس، هانی ،صفیه ،فهیمه ، مریم ، المیرا ،

 سمانه وعلی علی اکبری

 که محمدصلوات الله  آنها را بوسیده است ...

 

هر روز به خودم سر مشق می دهم ...

کاغذ هارا سیاه می کنم و می نویسم باور کن ، باور کن زهرا ،باورکن ...

عمر رویا کوتاه است اما بیداری دردناک است 

 به خودت بیا و باور کن ...

 

***

با شما هستم . با اینکه هنوز باورم نمی شود که "این خود خود منم یا ...

اما ایمان دارم که وقتی شما پلکان های هواپیما را بالا می رفتید

 قلبم با گام های شما به شماره می افتاد .

نفس نفس می زدم .

باور دارم که سینه ام تنگ می شد از رفتن شما .

وقتی پشت دیوارهای شیشه ای ماندم و شما رفتید

مطمئن بودم که مرا هم با خود می برید .

لبخندت را احساس می کردم

وقتی محمد رحمه للعالمین پایین پلکان گونه ات را می بوسید و

 خوش آمدت می گفت .

صدایت را می شنیدم وقتی چشمت برای اولین بار

 گنبد سبز محمد (ص) را دید و مقابلش ایستادی و گفتی :

"ءادخل یا رسول الله "

و خواندی :

ای جلوه حبل المتین ،

برتر ز اسرار یقین

باور کن این دل خسته

را آه ای محمد ای امین

 

 و دل من اینجا هزار تکه می شد .

می دانم که ماه را بالای نخلستان دیدی

 و نامه ام را خواندی و گفتی :

  مستان سلامت می کنند

تو را با اینکه تازه شناخته ام  اما "آشنای دور"

 مگر تو وقتی  سر پایین انداخته بودی و زیر لب زمزمه می کردی _جای همه آنهایی که مجنون آمدن بودند _ نگفتی

السلام علیک یا خدا !!!

مگر تو نبودی ؟!

 

و حالا چیزی تا رفتن نمانده .

فقط به اندازه یک روز نفس کشیدن .

چیزی تا پلکان های هواپیما و چشم های مهربان محمد رحمه للعالمین نمانده .

و هر چند من هنوز روی زمینم ...

هر چند هنوز تجربه نکرده ام آنچه را گفته اید و دیده اید و

 لمس کرده اید اما ...

باور کنید صدایتان را می شنوم حتی صدای تو را که گم شده بودی ...

صدایتان را می شنوم و می دانم که چیزی را آنجا جا گذاشته اید و سخت وداع کرده اید و شاید هم تاب وداع  را نداشتید و بی خداحافظی برگشتید اما باور کنید که شما را با خود می برم .

 در بلوط سرگردانم جایی برای شما گذاشته ام و قاب چشمانم را

شسته ام تا پرش کنم از مهربانی محمد و عظمت خدای کعبه 

  و برایتان بیاورم بی تابی روزهای رفته را ...

 

  هر چند کوچکم  اما قبولم کنید و همراهم باشید ...

 یا حق.

شبیه خود خودم می روم

از راه آمده ام

 باران خورده و خیس

بوی آب های شور دریا را می دهم .

تمام جاده ها را می روم

 بی آنکه فکر کنم برگشتی در کار است  .

بوی خاک می دهم

 بوی زمین .

نه زمین باران خورده؛

چرا که  زمین وقت باران آسمانی می شود.

آنقدر تن خاکی ام باران نوشیده که گل آلود شده ام .

نه لرزیدن دلی  و نه بی تابی نگاهی .

شاید فقط منتظرم و بغض دارم .

غرق شدم .

به قول هانی سر خورده ام

 نمی دانم کجا اما پایم و شاید کمی دلم

جایی که نمی دانم کجاست لغزیده .

سر خورده ام، غرق شده ام

توی تمام آرزوهای زمینی باران خورده ام.

اما نمی شود آنچه می خواهم .

شاید می خواهد آنچه نمی خواهم شود.

انسان کاملی نیستم

 اما تمام سلول هایم می خواهد کاملا انسان یاشم .

***

صدای زمزمه هایش را می شنوم .

آرام نجوا می کند

آنقدر یواش می خواندم

که نمی شنوم چه می گوید .

 

ذکر می گوید ؟!

_بلند تر بگو!

شعر می خواند؟

_بلند تر بخوان !

"  تا بهار دلنشین " را  زمزمه می کند.

 

 آوای غریبی می آید

چیزی مثل ...

مثل ...

مثلش را توی هیچ کدام از واج ها  و واژه ها و کلمه ها

 و عبارت ها نمی یابم .

یواش می خواند :

                   "لبیک ...الهم لبیک...ل ...ب...ی...ک..."

***

مثل هیچ کس نمی روم ....

.عین خود خودم می روم.

 

 

شروع ...

اللهم لا تجعلنی من الغافلین

 

 به نام خدای بی تابی های روزهای نیامده...

 نمی دانم از کی بگویم و از کجا ...

 از روزی که می شنیدم ...

 یا از روزی که می دیدم

 و یا از امروز که نه می شنوم و نه می بینم...

 مطمئن بودم که می روم .

 بدون هیچ شک و تردیدی رفتم و برای قرعه کشی عمره دانشجویی ثبت

 نام کردم ...

۸ اسفند 1385...مراسم قرعه کشی...

 از صبح همان روز صداهایی را می شنیدم:

 "تو می روی ...تو مطمئنا می روی..."

 و خوشحال و سرمست بودم و مست...مست مست.

 و پایان مراسم ...

 اسمم در نیامد .

 مطمئن شدم صداهایی که می شنیدم ناله های شیطانی بود...

 فهمیدم که صدای خود خودم را شنیده بودم...

 که مست غرور بودم ...

 که حس کثیف و پست غرور را یک روز کامل با خودم راه برده بودم...

 گزیده شده بودم از خودم ...

 حالا می فهمم که امتحان یعنی چه ...

 بعد از 16سال درس خواندن معنی آزمون و امتحان را می فهمم...

 و درد حقیر بودن...والبته رب بودن الله را حس میکنم...

 

"یا ممتحن"

 

 

الله

    مهربونم

                   گلم

                             آسمونم

                                             ممنون...